فینینگر میگه عکاسی مستند درسته در مواقعی میتونه هنر باشه اما همیشه نقطه مقابل عکاسی هنری هست
از اون طرف امروزه با گسترش دید فرهنگی در کل جهان _نه فقط بانو ایران همیشه شوهر مرده عزادار _ عکاسان با تمهیداتی توانسته اند عینیت ذهنیتشان را با ذهنیت عینتشان یکی کنند و جمع اضدادی در خور تحسین بوجود بیاورند .
همانطور که میدانیم وقتی عکاس از قانون یک سوم بهره می برد، سریعا عکس به دو کفه ترازویی آنالوگ بدل می شود که عکاس می بایست در تعادل این دو کفه با شباهات یا عموما تضاد ها بکوشد . نقاط طلایی! یا نقاط تایید و مهم تصویر نیز هدایتگر مخاطب به صحیح پیمودن فهم در کادر ارایه شده می باشد.
اولا در این عکس نکته ریزی بین نقطه تاکید و نقطه تایید! وجود دارد و دوم عکاس با انتخاب سوژه ای که نا زیبا بودن آن ظاهرا برای تبدیل شدن به ابژه ای احساسی، موضوعیت عکس را تشکیل داده است.
با عکسی افقی و رنگی روبرو هستیم که دختر بچه ای با لباس محلی قزمز رنگی، عروسکی کهنه را در دست دارد. تکنیک فلو فوکوس باعث گشته تا در سمت راست تصویر دست چپ و عروسک که به حالت نشان دادن به سمت عکاس بالا امده و صورت دختر "محو تصویر" را نیز پوشانده است و در سمت چپ تصویر دختر قصه ما با دست دیگرش به دیوار تکیه داده است.
نقطه تاکید بصری قوی ما در این عکس دست و عروسکی است که نشان داده شده است .
و نقطه تایید و مهم ما نخ قرمز رنگی است به دور دست راست عروسک پیچیده شده است .
با اینکه چهره عروسک کهنه و کثیف هست و نشان از همبازی بودن زیاد با دختر قصه مان... اما کلیت این صحنه تلخ نیست از آن رو که بگوییم اختلاف طبقاتی حاکم است یا دخترکی معصوم در چنین وضعی به سر می برد...
یعنی با نشان دادن وضع عروسک به وضع دختر نمی رسم. (نشانه هایی همچون قرار گرفتن عروسک در مقابل صورت می خواهند بگویند وضع این عروسک نشانی است از وضع دختر)
اما اطلاعات اضافی از صحنه نداریم خصوصا که با فلو شدن اگر وضعیت چهره یا لباس حالت ناخوشایندی داشت از بین رفته رفته است و اتفاقا رنگ قرمز و گل های لباس بوکه وار بر زیبایی آن افزوده است، حکایت از صحنه ای دارد که بسیار هوشمندانه به نشان دادن آرامشی در عکس منجر شده است .
هر چه باشد فولکوریک بودن پوشش و رنگی بودن عکس و تعادل کادر (بردن به سمت یک سوم و سپس دو نقطه در چپ راست ایجاد کردن ) به ما می گوید که عکاس به خوبی توانسته حقیقت ناب دخترانه یک منطقه ای را نشان دهد و بگوید که این دختر بالاخره وسایل بازی و همبازی دارد و بازی میکند و جتی پوست دست او و نوع عروسکش شاید برای بیننده نا آشنا با آن منطقه نوعی حس نامثبت (نه الزامآ منفی ) ایجاد می کند، اما خود این حس زمانی که به نخ قرمز پیچیده شده به دور دست راست عروسک می رسد تبدیل به یک معما می شود!
احتمالا مسیر نگاه عروسک برای رسیدن به تعادل بصری کادر می باشد اما هر چه هست به سمت چپ کادر هست!
این نخ حکایت از چه دارد ؟ آیا یک آیین منطقه ایست؟ یا همان گره مشکلات است که تقریبا در هر رسم و سنتی یافت میشود؟
اینکه عروسک لباس ندارد و فقط نخی به مچ آن بسته شده یک تضاد خشک هم می تواند محسوب شود با توجه به کلیت عکس!
موفق باشید
آرش شادمند